< من همینم | اردیبهشت ۱۳۹۰
























من همینم

صدای  بارش ممتد باران   وسوسه ام می کند  بروم کنار پنجره .

 لیوان چایی ام را گرفته  روبروی پنجره می ایستم  طعم تلخ شکلات فرانسوی  که در دهانم اب می شود  زیاد به مزاقم خوش نمی اید. صورتم را می چسبانم به شیشه سرده پنجره  . قیافه ام از انطرف پنجره  حتما دیدنی می شود .. مثل کودکی که  از پشت ویترین به یک اسباب بازی  نگاه می کند. این پنجره برایم حکم دوربین مخفی دارد که می توانم بی خیال از غوغای عابران تمام روز دید بزنم زنان و مردانی که می ایند و میروند بدون اینکه متوجه من شوند .(گاهی بی توجهی هم خوب چیز است)و در دلم لبخند بزنم به پوچی ادمهای مدرن که بی تفاوت میگذرند از کنار یکدیگر..........

ساعاتی دیگر غروب  است

 .غروب قشنگیست ... باران همه جا را شسته...بوی گلهایی  همسایه که  اسمش را هم نمی دانم  بینی ام را قلقلک می دهد.غروب همیشه برای من پیاده رویی بوده در کوچه های خاطرات نوستالژک کودیکم که چه زود گذشتن.

..همه چیز در دنیا فرق کرده است . ادمها . خانه ها . لباسها . فکر ها ... ولی چرا غروب ها هیچ وقت فرق نمی کنند. چرا غروب ها همیشه این قدر شبیه همند و تو همیشه بهانه ای داری برای دل تنگی .در این غروب بارانی درست همان حس غریب غروب ۷ سالگی ام را دارم . غروب دیر امدن پدر از سر کار.. غروب دل شوره های مادر .غروب مشق های ننوشته ام .غروب بی کسی برادرم در غربت....

غروب روزهای بلند تابستان در خانه پدر جان و بی بی جان (پدر بزرگ و مادر بزرگ)در مشهد .غروب بلند بلند نماز خواندن پدر بزرگ در حویلی .. غروب شب های جمعه  و سوره یاسین...  

  اه این غروب ها  چه غم شیرینی دارند

  

                                            

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در 1 May 2011ساعت توسط | |

بعد از ظهر ساعت ۴

چند قدم ان طرف تر از من دختر و پسری گرم گفتگویند.. پسر مدام  انگشتانش  سر می خورد روی اندام باریک و دل فریب دختر ..دختر ارام ارام حرف می رند .. نیم ساعت گذشت  دختر  رفت.......

پسرک  هنوز نشسته  .  صورتش گم است زیر عینک افتابی اش .. گمانم منتظر است......چند دقیقه بعد  دختر دیگری  امد ..  

(فرقي نمي کند مرد باشي يا زن تن که دهي دل ندهي ف ا ح ش ه  اي)

نوشته شده در 21 Apr 2011ساعت توسط | |

Design By : Night Melody