< من همینم | آبان ۱۳۹۰
























من همینم

میان کانال های تلوزیون سرگردان میگشتم که چشمم می خورد به مستندی   از شبکه بی بی سی فارسی. مستند درباره  قاتل ۱۶ زن روسپی در یکی از فقیر ترین محله های مشهد.مردی  لاغر اندام با چهره کاملا مظلومانه  که در نگاه اول هیچ بینندهای باور نمی کند این مرد  حتی بتواند به مورچه ای ازار برساند ... اما همین مرد در کمال ارامش درونی عجیب  و  در عین حال وحشتناکی  به راحتی  در مورد چگونگی انجام قتل  هایش  حرف می زند.حرف های که مرا به ترس می اندازد و سوالی در ذهنم خلق می کند........ما  به کجا می رویم.. به کجا می خواهیم برسیم .. این همان انسانی است که خداوند از روخ خود در ان دمیده است... این همان اشرف مخلوقات است.

 من در دادگاه خودم  این مرد را محکوم نمی کنم چون او هم قربانی تفکر زن ستیزی  هست که از جامعه  .. خانواده و حتی مادرش  که یک زن هست اموخته است این گونه باشد . او اینگونه یاد گرفته   و همین گونه  به فرزاندش  یاد خواهد داد. اما کاش فقط  یک لحظه با خود فکر می کرد این همه زن فاحشه  ایا فقط  برای هوس تن فروشی می کنند.  ایا این مردان جامعه ما نیستد که از زن ها   فاحشه می سازند.. کاش  به این ها فکر می کرد .. کاش به این فکر می کرد  هیچ مردی حق ندارد بنا به نوع اعتقادش و افکارش  زنی را فاحشه  بداند.کاش.. کاش

کاش نان ارزشش کمتر از تن بود تا ما این همه فاحشه پاک دامن نداشتیم....

bbc.co.ukدیدن فیلم

 

 

غادة السمان شاعر سوری شعری زیبا به زبان عربی دارد که ترجمه آن چنین است:

اگر بخانه من آمدی

برایم مداد بیاور، مداد سیاه

می خواهم روی چهره ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم بزنم تا به هوس نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو کردن لب ها

نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان،

سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را

از ریشه در آورم

شخم بزنم وجودم را ...

گویا بدون این ها آسان تر به بهشت می روم!

 

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم،

سرم هوایی بخورد

و بی واسطه روسری، لختی بیندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می خواهم ... بدوزمش به سق

... این گونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم

پودر رختشویی هم برای شستشوی مغزی می خواهم!

مغزم را که شستم، پهن می کنم روی بند تا آرمان هایم را باد با خود ببرد

به آن جایی که کسی نی نینداخت.

می دانی که؟ باید واقع بین بود!

صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می خواهم وقتی به جرم عشق، برچسب بدکاره می زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم!

یک رونوشت از هویتم را هم می خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی

به قصد ارشاد، تحقیرم می کنند،

به یاد بیاورم که کیستم!

 

تو را به خدا ...

اگر جایی دیدی حقی می فروختند برایم بخر ...

تا در غذا بریزم

بهتر است خودم پیش از دیگران حقم را بخورم!

 

دست آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیندازم به گردنم ...

و رویش با حروف درشت بنویسم:

«من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم».

نوشته شده در 27 Oct 2011ساعت توسط | |

Design By : Night Melody