من همینم
گل ونان ان زمان کسی به فکر گل نبود و به جای گل نان بود پسر و دختر به هم رسیدند در دنیایی جدا از پدران و برادران هر چند اینجا غریب بودند ان ها اهسته اهسته می رفتند در دشت یخ پسر تکه ای نان دادبه دختر200 گرم نان 200 گرم خوشبختی سعادتی بود اما سیاه و سوخته سعادتی که هنوز ناچخته بود دختر نان را شرمگین میگیرد و با حسرت در پشت خود پنهان می کند شرمگین متل نخستین حرف لرزان عشق و سوزناک دلش مثل روز خوشبختی پسر باز می نگرد نمی گوید بخورکه مبادا شرم کند دختر دختر نان رامثل اندوهخویش دو نیم می کند پسر نان را می گیرد ایا این پاسخ نخستین عشق اوست؟ اهسته می خورند مبادا که تمام شود می خورند و خوب مزه مزه اش می کنند و ان لحظه حرمت دنیا _عطر جو _تندی حسرت و شیرینی وصال ذره ذره می خورند تکه نانی راکه مثل قطره ای زمین و اسمان را منعکس می کند سر هایشان را به سوی هم خم می کنند می خورند تا زمانی که پدر مغرور و برادران سنگ دل در میان غبار غربت شهری را پشت سر بگذارند دست در دست هم می نهند دست ها همدیگر را می بوسند اکنون در مشت پسر که مثل دلی لرزان است دنیایی از هیجان از صبح تا کنون اینجا هستند تنها یک لحظه گذشته است و زمان از عمرشان فقط قطره ای نوشیده واین لحظه ایست که شاید از زمان جدا شده است در خیالی فرو می روند بر چشمشان اشک میشیند و در حکومت یک لحظه گویی همه سال ارام می گیرند شعری از شاعر روسی)) تقدیم به پدر و مادرم
| Design By : Night Melody |

