< من همینم
























من همینم

من

متولد بهشتی ترین ماه سال..........ثور

۹ اردیبهشت امسال ۲۱ ساله می شوم

مادرم  نازنین حوا صدایم می کند بیاد مادرش

انسانی هستم شبیه همه و متفاوت با همه

موجودی حسود و گاهی مهربان.بعضی وقت ها فکر می کنم گل و گیاه با من حرف می زنند

و گاهی از درک محبت پدرو مادرم عاجزم

اما قلبم خانه هزاران ترانه و نور وامید است

همیشه فکر می کنم از شعور متفاوتی برخوردارم اما دیگران با من هم عقیده نیستند.

معصومانه ترین یادگارهایم عروسک هایم هستند که پا به پای من صبوری میکنند

گاهی برای تنهایی هم نامه می نویسم

گاهی رو به جلو می روم وگاهی اگر حتی مرا هل بدهید نمی روم.

زمان می گذرد و گاهی فصل ها را هم فراموش می کنم

چشم هایم هرچند سیاهند و براق اما لبریز از اندوه اند و رنگ غم دارند

موسیقی ارامم می کند

ذهنم را پر می کنم از هوا ـسکوتـ ارامش و موسیقی

نمی دانم عاقبت به بهشت می روم یا به دوزخ

اما می دانم ..ذاتم بد نیست

به قضا و قدر سخت معتقدم

درون قلبم نوشته ام ـ پدر مادر و دیگر هیچ

فرهاد دریا را دوست دارم

خردترک که بودم همیشه دوست داشتم با او عروسی کنم

اما حالا وقتی که می خواند

بیگانه غریب و ملک بیگانه غریب

بیمارم و بی کسم نه درمان نه طبیب

کو مادر و دادر که دعایی خواند

بیگانه چه داند که چه شد مرد غریب

سخت بیاد برادران می افتم و دلم میگیردو اشک هایم هوس لغزیدن میکند

و اما عشق

شاید سراب زندگی ام باشد

اما چرا دروغ

شما که غریبه نیستید

دوست دارم یکبار هم که شده در دروازه چشم بی وفایی ها ی دنیا عاشق شوم

 

نوشته شده در 22 Apr 2008ساعت توسط | |

Design By : Night Melody