امروز بعد از مدتها دستم به کاغذ و قلم می رود.تازه می فهمم چقدر دلتنگ نوشتن بودم.هر وقت هوس نوشتن می کنم عروسک هایم را کنارم می نشانم تا انها هم با من سهم بگیرند.چقدر انها را دوست دارم . انها یاد اور سالهای زندگی ام هستند.به قول شاعر این روزهای چقدر شبیه مرگ شده ام.نمی دانم چه می گویم و چه می نویسم......ولی انگار قلم روی کاغذ پاره ام می رقصد. بیچاره دلش می خواهد خودنمایی کند . ای کاش می توانستم قلمم را با متنی یا شعری مهمان کنم و لی افسوس جز فکرهای احمقانه ام و چرت و پرت های همیشگی که در ذهن کرم خورده ام می لولد چیزی برایش ندارم. دوست داشتم نویسنده ای باشم که داستانهایش همیشه عاشقانه باشد. کارها یم همیشه یک روزه است .. من خدای کارهای یک روزه ام. دیگر حوصله ام از خودم هم سر می رود. خیلی زلف دلم پریشان است.خواب هایم روز به روز عجیب تر می شوند و خودم کم کم عجیب........
من خدای کارهای نیمه کاره ام
..............................................................................................................................................
تشکر از همه دوستانی که در نبود من امدن و با پیامی دل شادم نمودند
دوستتان دارم