من همینم
نیلوفرانه به اسمان دهان می دوزم... ای افریینده شبنم و اشک ایا تشنگی مرا پایان می دهی تقدیر چیست ؟ من می خواهم از تو سرشار باشم کنار شب می ایستم و چشم به اسمان می دوزم ستارها با نخ نور گلدوزی شده اند و من می شنوم زمزمه درختان را کنار شب می ایستم شب از تو لبریز است من در دو قدمی توام. گاهی که معین نیست.. مثل یک پیچک خودمانی... تو می ایی و جای شعر های من می نشینی و من هیچ کلمه ندارم.چشم هایم از بصیرتی اکنده که منتهای بصیرت یک چشم است..گاهی ان قدر واقعیت داری که پیشانی ام به ابر .. به یک تکه ابر سجده می برد. از سنگ ها توفع دارم مهربا نی را.. باران بر کتفم می بارد. گاهی انقدر واقعیت داری که من صدای فرو ریختن سایه های شیطانی شیطان را می شنوم. چرا امشب تو را نمی شنوم. اه دهانم! با این دهان چگونه می توان تو را چشید (امشب یه سری زدم به دفتر دوران مدرسه .نمی دونم اون وقتی که این شهر رو تو دفترم می نوشتم به چی فکر می کردم اما امروز که این شهر رو می خونم سخت افسردم..و تنها ..فکر می کنم دیگه خدا را هم ندارم.)
| Design By : Night Melody |

