من همینم
هوا سرد است.دارد باران می آید. من نشسته ام پشت پنجره با پتو یی روی پاهایم و خیره شده ام به آن سوی پنجره. بیرون پنجره باران یخ از آسمان فرو می ریزد با خودم می گویم باید به چیـــــــــزی گرم و مهربان بیندیشم. اما بی اختیار غمی عجیب مرا فرا می گیرد . غمی ناشناخته غمی گنگ برای من هیشه باران با غمی عجیب همراه است غمی که تمام خوشی ها را از من دریغ می کند. همیشه غم های زندگی برای من بزرگ بوده اند و در عوض عمر خوشی هایم کم....! با همه ی این ها باران بهانه ی خوبی ست برای با طراوت شدن برای دوباره از نو شدن آری با همه ی این ها من باران را دوست دارم حتی با غمش....! با همین غم گنگش! دارد باران می آید به پاس این همه طراوت.... لطفا یک دقیقه چتری هایتان را ببندید...................
| Design By : Night Melody |

