من همینم
روح درمانده ام این روزها به زنی ماند که بی سر پناهی های همه سال های زندگی اش را ریخته است توی نگاه خیس باران . توان برخاستن ندارم از این گل آلوده رنجی که آغشته به آنم. عریانی ام را نمی توانم بپوشانم از بی شرمی این همه چشم. من انگار سال هاست افتاده ام و هیچ دستی نیست تا مرا از زمین سرد تنم برگیرد. آفتابی نیست تا مرا از گل و لای بعد از سیلاب اینهمه سال به تعمید باران و بنفشه ببرد. من عریانم آنچنان که زخم های تو. من عریانم آنچنان که شاخه های ترد تو در برگ ریز باد و بوران..
نوشته شده در 6 Apr 2011ساعت
توسط | |
| Design By : Night Melody |

