من همینم
من ان روز را که رازت را در من نجوا کردی دلم را به دست هایت هدیه کردم تا به ارامش ملکوتی لبخند بزنم این اخرین یادگاری است که از مریم مانده بست کارتی که از ترکیه برایم روان کرده بود واین جملات را برایم نوشته بود . هنوز باورم نمی شود که دیگر او در این دنیا نباشد. او با ان چشم های سیاه براقش و صورت گلی رنگش ...و دنیایی از امید و ارزوهای زیبا برای اینده او و خانواده اش که می خواستند از راه ترکیه به یونان و بروند در اثر وزن زیاد کشتی در دریا غرق شدند این شعر قهار عاصی را بسیار خوش داشت و گاهی انرا زمزمه می کرد خداحافظ گل سوری کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من سرود سبز می خواهند من آهنگ سفر دارم من و غربت من و دوری خدا حافظ گل سوری سر سردره های بهمن و سیلاب دارد دل بساط تنگ این خاموشی این باغ خیالی ساز رویای مرا بی رنگ می سازد بیابان در نظر دارم دریغا، درد مجبوری خدا حافظ گل سوری هیولای، گلیم بددعایی های ما بر دوش چراغ آخر این کوچه را در چشم های اضطراب آلودۀ من سنگ می سازد هوای تازه تر دارم از این شوراب، از این شوری خدا حافظ گل سوری نشستن استخوان مادری را آتش افکندن به این معنی، که گندمزار خود را بستر بوس و کنار هرزه برگان ساختن از هر که آید از سرافرازان نمی آید فلاخن در کمر دارم برای نه به سرزوری خدا حافظ گل سوری ز حول خاربست رخنه و دیوار، نه از بی بهاری های پایان ناپذیر سنگلاخ آتش به دامانم بغل واکردنی رهتوشۀ خود را جگر زیر جگر دارم ز جنس داغ، ناسوری خدا حافظ گل سوری جنون ناتمامی در رگانم رخش می راند سیاهی سخت عاصی، در من آشوب آرزو دارد نمی گنجد در این ویرانه نعلی از سوارانم تما شا کن چه بی بالانه می رانم قیامت بال و پر دارم به گاه وصل، منظوری حدا حافظ گل سوری نشد بسیار فال بازگشت عشق را از سعد و نحس ماه بگرفتم مبادا انتظارش در دل آساهای من باشد مبادا اشتران بادی اش را، زخمه های من بدین سو راه بنماید کسی شاید در آن جا عشق را، با غسل تعمید از تغزل های من، اقبال آراید من و یک بار دیدار بلند آوازگان ارتفاعات کبود و سرد تماشای اگر هم می نیفتد دست و دامانی هنر دارم نه چوکاتی، نه دستوری خدا حافظ گل سوری
| Design By : Night Melody |

